روزگار کودکی سلام!
پرواز تو پرواز بود رویای تو زیبا بود...
روزگار کودکی فقط سلام نه خداحاقظی!

در ذهنم بمان

فقط با تو آرام می شوم

نمایی از قایق مرحوم هاکلبریفین

مرحوم هاک این خونه متحرک رو از خودش به یادگار گذاشت تا نسلهای بعدی هم او را به یادها بسپارند

صبح زود ساعت 8 شروع جلسه است...

توی کارت نوشته بود ساعت 8صبح کنکور شروع میشود و 7:30 درهای جلسه بسته می شود ...

اما اونچه که منو اذیت کرد فاصله زیادی بود که تا حوزه امتحانی ام داشتم درحالی که در شهرما دوتا دانشگاه بود ولی حوزه امتحانی دانشگاه دولتی شد و حدود 40کیلومتر فاصله تا حوزه امتحانی آن  هم در هوای منفی 7درجه برایم کمی سخت بود 8صبح که قرار بود کنکور شروع شود.

خلاصه صبح زود ساعت پنج و نیم گذشته بود که باصدای زنگ موبایل بیدار شدم و نمازی خواندم و صبحانه یک تکه نان خالی خوردم اماده شدم و رفتم بیرون سرخیابون که ماشینی نبود رفتم تاکسی سرویس و ماشین گرفتم حرکت کردیم بعد از 20دقیقه از قضا راننده هم در شهر شلوغ راه را گم کرد ساعت شده بود هفت و بیست دقیقه اما تابلویی میگفت دانشگاه ... و خیالم راحت شد اما ترافیک مسیر آنقد بالا بود که دیدم فایده نداره اینطوری از کنکور جا میمانم پیاده شدم و بسرعت وارد دانشگاه شدم سرویس واحد دانشگاه هم پر شده بود اما بزور خودمو جا دادم و به محل برگزاری کنکور رسیدم ساعت 7:45 شده بود خیالم راحت بود درها را نبسته اند چون خیلیا  در حال ورود به محل آزمون بودند  ابتدا تفتیش بدنی شدیم جیب هایمان را گشتن... وقتی صندلی ام را پیدا کردم روی کاغذ مشخصاتی که بر صندلی چسبیده بود نوشته بود برگزاری آزمون 8:30 است

با خود گفتم انگار سازمان سنجش هم می دادند که چه گذشت و نیم ساعت فرصت وقت اضافه داده!

این آخرین تجربه کنکوری ام بود و حیف شد سرجلسه فقط کیک دادند و ساندیس نداند چون میخواستم با ساندیس به کنکور بدرود بگویم.

پتروس،فرار می کند!
کبری،تصمیـم نمی گیرد!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!
میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!
دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!
رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!
پینوکیـو،به فکر ِ جرّاحی ِِ بینی است!
یـوگی،دوستـانش را مـی فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبریت فروش، رفته دوبی !
ولی... ولی چوپـان ِ دروغگو،هنوز دروغ می گوید ...